شهید مفتح در زمره کساني بودند که اعتقاد داشتند حوزه علميه بايد اين حصاري را که دور خودش کشيده است، باز کند. هم ديگران را به حيطه خود راه بدهد و هم خود به عرصه‌هاي ديگر راه بيابد و نيز بر ابعاد بينش جهاني خودش بيفزايد. دنيا را، دانش‌ها را، دانشمندها را، جريان‌ها را، مسائل سياسي را، مسائل فرهنگي نوين را، چيزهايي را که دشمنان ما مي‌دانند و ما نمي‌دانيم، همه را بداند. (امام خامنه‌اي، 27/9/1364)


آيت‌الله دکتر محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ در خانواده‌اي روحاني در یکی از روستاهای همدان به دنيا آمد. استعداد فراوان و عشق زياد به تحصيل سبب شد که به زودي مراحل مختلف تحصيل را بگذراند، به نحوي که ديگر حوزه همدان جوابگوی نیاز او نبود و لذا در سال ۱۳۲۲ براي ادامه تحصيل در حالي که تنها ۱۵ سال داشت به حوزه علميه قم مهاجرت کرد. پس از ورود به قم، در حجره‌اي در مدرسه دارالشفاء اقامت کرد و شبانه‌روز به تحصيل علم پرداخت و از محضر استادان بزرگي چون؛ حضرت امام خميني(ره)، آيت‌الله علامه طباطبائي، آيت‌الله داماد، آيت‌الله حجت و... استفاده کرد و در حوزه به تدريس پرداخت.
شهيد مفتح در کنار تحصيل در حوزه، به تحصيل علوم جديد نيز پرداخت و مدارج مختلف تحصيلات جديد را نيز گذراند و پس از مدت نسبتاً کوتاهي موفق به دریافت درجه دکتري در رشته فلسفه شد. فعاليت‌هاي او در مسائل اجتماعي و سياسي و آشنايي که از نزديک با حوزه و دانشگاه و کليه مسائل آن پيدا کرده بود، سبب شد که از سال‌ها پیش به اهميت وحدت فيضيه و دانشگاه پي ببرد.
مقاله ايشان تحت عنوان «وحدت مسجد و دانشگاه» که در حدود سال ۱۳۴۰ در نشريه مکتب اسلام قم چاپ شد، به خوبي نوع تفکر و تلاش عملي او در زمينه ايجاد وحدت این دو حوزه را نشان می‌داد. غناي علمی، تبحر و تسلط به علوم جديد و قديم، بيان شيوا و قلم خوبش، دانشکده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران را بر آن داشت تا به طور رسمی براي تدريس دعوت کند. مفتح به شوق همکاري با استاد شهيد آيت‌الله مطهري تدريس در دانشکده الهيات را پذيرفت و از سال ۱۳۴۹ در تهران اقامت گزيد.
مفتح در رمضان سال ۱۳۵۶ اقدام به تشکيل جلسات سخنراني در مسجد قبا کرد و از کساني که رژيم آنها را از انجام سخنراني منع کرده بود، دعوت کرد و با اين عمل قدم مؤثري برای رسوا کردن رژيم برداشت. پس از ماه رمضان ۵۷ آيت‌الله دکتر مفتح اعلام کرد که نماز عيد فطر را در زمين‌هاي قيطريه برگزار خواهد کرد. 
کوشش‌هاي استاد مفتح پس از انقلاب با شدتي بيشتر دنبال شد. وي افزودن بر عضويت در شوراي انقلاب با درخواست دانشجويان دانشکده الهيات و پس از مشورت با استاد مطهري سرپرست دانشکده الهيات شد و علاوه بر اين سرپرستي کميته منطقه چهار تهران نيز بر عهده وي بود. دکتر مفتح در ادامه ساليان طولانی تلاش براي وحدت حوزه و دانشگاه در سالگرد شهادت حاج‌سيدمصطفي خميني اقدام به تشکيل سمينار وحدت حوزه و دانشگاه در دانشکده الهيات کرد که اولين سميناري بود که تحت اين عنوان برگزار مي‌شد.
 روز بيست‌وهفتم آذر 1358 آيت‌الله مفتح ساعت8:20 صبح از منزل مسكوني خود حركت کرد و در ساعت 9 وارد دانشكده الهيات می‌شود. در همين حال يك موتور سيكلت و سه سرنشين از خيابان فرعي به طرف محل دانشكده می‌آیند.
دو تروريست از موتور پياده مي‌شوند و با دست اسلحة زير لباس خود را لمس مي‌كنند و جدا از هم عرض خيابان را طي کرده و پس از ورود به محوطة حياط مستقيم به سوي بالكن جلوی ساختمان دانشكده الهيات مي‌روند و تروريست دوم با فاصله پانزده متر از خيابان عبور مي‌كند و در پياده‌رو جلوی دانشكده مي‌ايستد. تروريست سوم كه رانندگي موتور را بر عهده داشت، پس از پياده كردن آن دو به كوچه مقابل دانشكده مي‌پيچد و در ابتداي كوچه دور مي‌زند و توقف مي‌كند و از موتور سيكلت پياده مي‌شود و با نگراني و آشفتگي به سوي خيابان اصلي مي‌رود و در حالي كه اسلحه خود را لمس مي‌كند، اطراف خود را از نظر می‌گذراند.
رأس ساعت 9 صبح، خودروی حامل آيت‌الله مفتح به حوالي دانشكده مي‌رسد. تروريست سوم كه در پياده‌رو مقابل دانشكده نگهباني مي‌دهد تا ورود استاد را خبر دهد با شتابزدگي به شريك جرمش كه در پياده‌رو مقابل ايستاده است نگاه مي‌كند و كلاه كاسکتش را دو دستي به نشانه دستور ترور از سر برمي‌دارد و با سرعت به داخل كوچه رفته، كلاه را روي آينه موتور سيكلت مي‌گذارد و برمي‌گردد. خودروی استاد در پياده‌روي عريض جلوی دانشكده مي‌ايستد. در همين حال راننده كه از آينه داخل ماشين در حال نگريستن دكتر است، با حالتي از بيم و نگراني خطاب به استاد مي‌گويد: «استاد!»
استاد يادداشت‌ها و كتاب‌هاي خود را از روي صندلي برمي‌دارد، با كمال طمأنينه پاسخ مي‌دهد: «زندگي ما دست خداست، نگران نباشيد.»
دكتر پياده ‌شده و وارد دانشكده مي‌شود. در اين حال تروريست سوم كه در سمت مقابل دانشكده ايستاده بود به سوي خودرو رفته، راننده (پاسدار شهيد اصغر نعمتي) را كه در حال پياده شدن بود هدف چندين گلوله قرار مي‌دهد. او در همان لحظه به شهادت مي‌رسد.
آيت‌الله مفتح وقتي صداي گلوله را مي‌شنود سر خود را به عقب برمي‌گرداند كه ناگهان تروريست دوم كه در حياط مستقر بود به سوي استاد شليك مي‌كند. محافظ دكتر با سلاح خود به مقابله برخاسته، استاد در پوشش آتش محافظ (پاسدار شهيد جواد بهمني) و فرصت به دست آمده با سرعت به طرف ساختمان دانشكده مي‌رود، ولي گلوله جنايتكاران امانش نمي‌دهد.
چند تير پي‌درپي به دست، شانه، پاي ايشان، اصابت مي‌كند. تروريستي كه راننده را شهيد کرده بود به كمك شركاي خود، از كنار در و از پشت محافظ، استاد را هدف گلوله قرار مي‌دهد و بلافاصله به سوي موتور سيكلت رفته، آن را روشن مي‌كند و آماده فرار مي‌شود.
دكتر وارد بالكن جلوی ساختمان دانشكده مي‌شود، در حالي كه خون از نقاط مختلف بدنش جاري شده و عبايش را گلگون ساخته بود، يكي از تروريست‌ها خود را به او رسانده، در گوشه‌اي كه براي استاد راه گريزي نيست، مغز او را هدف چندين گلوله قرار مي‌دهد. پس از آنكه جنايتكاران به كار خود پايان داده صحنه را ترك كرده و مي‌گريزند و دكتر را به سبب شدت جراحات به بيمارستان امير اعلم منتقل مي‌كنند.
تيم پزشكي براي نجات جان ايشان وارد فعاليت مي‌شوند. با وجود تلاش پزشكان، جراحي‌هاي انجام شده سودي نمي‌بخشد و همزمان با اذان ظهر در ساعت 12 روز 27 آذر 1358 روح ايشان به لقاءالله مي‌پيوندد.
در روز چهارشنبه 28 آذر 1358 دانشجويان و مردم انقلابي تهران با تشییع پيكر مطهر به خون آغشته شهيد آيت‌الله دكتر مفتح و دو پاسدار شهيد از شبستان مسجد دانشگاه به مقصد لانه جاسوسي آمريكا، شعار مي‌هند: «آمريكا، آمريكا مرگ به نيرنگ تو/ عزا عزاست امروز روز عزاست امروز ـ خميني بت‌شكن صاحب عزاست امروز.»
مراسم تشیيع باشكوه برگزار می‌شود و در اين مراسم اعضاي شوراي انقلاب، هیئت دولت، جمع كثيري از روحانيان تهران، شخصيت‌هاي لشكري و كشوري، در جمع عظيم و ميليوني مردم حضور داشتند.
پس از انجام مراسم تشیيع در تهران، پيكرهاي مطهر شهدا به شهر مقدس قم انتقال مي‌يابند كه در قم نيز با حضور خيل عظيمي از روحانيون، مردم فداكار، طلاب مدارس علوم ديني، فضلا، مدرسين، دانش‌آموزان، دانشجويان و فرهنگيان و... در ساعت چهار بعد از ظهر روز 28/9/1358، در حالي كه حضرت امام خميني و ديگر مراجع تقليد در جمع تشييع‌كنندگان حضور يافتند در صحن حضرت معصومه(س) به خاك سپرده مي‌شوند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۲۰
  سید‌مهدی حسینی/  اشاره شد که امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) با ورود به مسائل مختلف کشور به امور اجرایی دولت سرعت می‌بخشید؛ اما معظم‌له همواره برای عرصه فرهنگ کشور و انقلاب فرهنگی دغدغه داشتند. تعطیلی دانشگاه‌ها و بسته شدن کلاس‌های درس و بحث برای ایشان چندان تحمل‌پذیر نبود و همواره خواستار تحرک‌بخشی ستاد انقلاب فرهنگی بودند. طبق فرمان امام خمینی(ره) ستاد انقلاب فرهنگی ملزم بود که در برخورد با مسائل دانشگاهی فعالیت‌های خود را بر محورهای؛ ۱ـ تربیت استاد و گزینش افراد شایسته برای تدریس در دانشگاه‌ها؛ ۲ ـ گزینش دانشجو؛ ۳ ـ اسلامی کردن جوّ دانشگاه‌ها و تغییر برنامه‌های آموزشی دانشگاه‌ها متمرکز کند. 
بر این اساس، صاحب‌نظران و اندیشمندان فرهنگی و استادان دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه دعوت به همکاری می‌شوند و در راستای اهداف فرهنگی گام‌هایی برمی‌دارند، تا اینکه در سال ۱۳۶۱ دانشگاه‌ها بازگشایی می‌شود. ایشان در روز هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۲ به مناسبت سالروز شهادت شهیدان رجایی و باهنر به طور مبسوط از مبارزه فرهنگی آنها یاد کردند و فرمودند: «ما پشت سر امام‌مان و مردم‌مان این چند کار را خواهیم کرد؛ اولاً جنگ را با موفقیت به پایان خواهیم رساند، ثانیاً بنای اقتصادی این جامعه را که شروع کرده‌ایم با قوت و قدرت تعقیب خواهیم کرد و سعی خواهیم کرد در این بنای اقتصادی سود اکثریت مردم را و نه گروه‌های ویژه و خاص را در نظر بگیریم، ثالثاً مبارزه را در جبهه‌های فرهنگی و در داخل به صورت بنیانی و ریشه‌ای پیگیری خواهیم کرد.» امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) پس از این بیانات طی نامه‌ای که به محضر امام خمینی(ره) ارسال کردند، ترمیم و تکمیل ستاد انقلاب فرهنگی را خواستار شدند و ترکیب جدیدی را پیشنهاد کردند. حضرت امام به پیشنهاد رهبر معظم انقلاب پاسخ مثبت دادند و برحسب ضرورت و تقویت این نهاد طی حکمی در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۶۳ دومین ترمیم عمده ستاد انقلاب فرهنگی را انجام دادند و این چنین، ستاد انقلاب فرهنگی شورای‌عالی انقلاب فرهنگی ارتقا یافت و با ترکیب جدید شروع به کار کرد. از جمله اعضای آن رؤسای سه قوه به آن افزوده شد، در بین اعضا امام خامنه‌ای رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب شد و به دنبال استفسار مورخ ۲۹/۱۱/۶۳ امام خامنه‌‌ای درباره اعتبار مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی، حضرت امام در تاریخ ۶/۱۲/۶۳ پاسخ فرمودند: «ضوابط و قواعد را که شورای محترم عالی انقلاب فرهنگی وضع می‌نمایند باید ترتیب اثر داده شود.» رئیس‌جمهور هر دوره رئیس شورا هم خواهد بود. امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) تا پایان دوره ریاست‌جمهوری‌شان، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بودند. 

بیست‌وهشتم آذرماه ۱۳۵۸ يک روز پس از آنکه عباس اميرانتظام، معاون سابق نخست‌وزير دولت موقت جمهوري اسلامي و سفير وقت ايران در سوئد، از استکهلم به تهران مراجعت کرد، به اتهام همکاري با سازمان جاسوسي آمريکا «سيا» بازداشت شد.
به نوشته‌ روزنامه‌ اطلاعات؛ «به دنبال افشاگري دانشجويان پيرو خط امام درباره عباس اميرانتظام و نقش وي در ايفاي رابطه بين ايران و آمريکا که در اخبار سراسري سيماي جمهوري نيز پخش شد، خبرگزاري پارس در تماس با يکي از دانشجويان پيرو خط امام کسب اطلاع کرد: انتظام از‌‌ همان اوايل انقلاب، نقش رابط بين ايران و آمريکا را بر عهده داشته و اسنادي که به وسيله دانشجويان پيرو خط امام به دست آمده حاکي است که وي با توجه به داشتن چنين نقشي اظهار تمايل کرده است در کشور سوئد ظاهراً به عنوان سفير ادامه خدمت دهد و در حقيقت راحت‌تر بتواند نقش خود را در ارتباط با آمريکا ايفا کند.»
دانشجويان پيرو خط امام همچنين به خبرگزاري پارس گفتند که «اسناد و مدارک زيادي حاکي از ارتباط دائم عباس اميرانتظام با آمريکا به دست آمده است که به زودي در اختيار مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي قرار خواهد گرفت.»
دو نفر از دانشجويان پيرو خط امام همزمان با بازداشت اميرانتظام در تلويزيون حاضر شدند و مقابل دوربين اسنادي را خواندند که به گفته آنها نشان مي‌داد اميرانتظام در تلاش بوده است تا روابط خوبي ميان ايران و آمريکا برقرار کند. يکي از اين دانشجويان با اشاره به يکي از اين اسناد مي‌گويد: «در يکي از اسناد، تفسيري درباره آقاي عباس اميرانتظام به چشم مي‌خورد به اين شرح که توصيف کاردار بروسن (لينگن) از اميرانتظام به عنوان يک شخص باهوش و نماينده بسيار ماهر دولت ايران در سخن گفتن کاملاً صحيح است. انتظام در حقيقت علاقه به ادامه‌ تماس با آمريکا دارد و به نظر مي‌رسد خالصانه مي‌کوشد تا دوباره روابط دوجانبه خوبي بين ايران و آمريکا برقرار کند. سفارت گفت‌وگو با اميرانتظام را در حد امکان ادامه خواهد داد.»
دانشجويان پيرو خط امام پس از بازداشت اميرانتظام هر روز در مصاحبه با رسانه‌ها اسنادي را عليه وي افشا مي‌کردند که به گفته‌ آنها در جريان تفتيش و تجسس سفارت آمريکا در تهران به دست آمده بود. آنان از جمله به سندي اشاره مي‌کردند که بر اساس آن آمريکايي‌ها براي تبادل اطلاعات با اميرانتظام اعلام آمادگي کرده بودند. به نوشته روزنامه اطلاعات در اين سند آمده است: «سيا از کاردار آمريکا در استکهلم مي‌خواهد که به انتظام اطلاع دهد که ما حاضريم تبادل اطلاعات بعد از دهم سپتامبر انجام شود. اين سند نشان‌دهنده آن است که اميرانتظام قبلاً تقاضاي چنين کاري، يعني تبادل اطلاعات را کرده که از طرف سيا اطلاع داده مي‌شود حاضرند اين تبادل اطلاعات پس از دهم سپتامبر انجام گيرد.»
تسخيرکنندگان سفارت آمريکا مي‌گفتند اميرانتظام مي‌خواست روابط ايران و آمريکا را بهبود ببخشد و سپس خود به عنوان سفير ايران راهي آمريکا شود. به گفته‌ دانشجويان سندي که اين ادعا را ثابت مي‌کرد گزارشي بود در سفارت آمريکا که در آن آمده بود: «اميرانتظام خوش‌بين بود که سفرش به سوئد باعث آن نخواهد بود که وظيفه‌اش به عنوان کانال ارتباطي بين ايران و آمريکا قطع شود. او مي‌گفت ارتباط نيز ساده‌تر خواهد شد و در آنجا بهتر از تهران و واشنگتن مي‌توانيم حرف بزنيم. به علاوه، او به طور منظم ماهي يک ‌بار به ايران خواهد آمد. وقتي از او درباره تعيين سفير براي آمريکا سؤال شد، گفت که ممکن است يکي دو ماه طول بکشد و خوش‌بين بود که خودش نامزد اين پست شود.»
اميرانتظام که در زمان بازداشت ۴۷ ساله بود، بيش از يک سال پس از بازداشت در دادگاهي به اعدام محکوم شد؛ اما با تلاش‌هاي مهندس بازرگان رئيس دولت موقت اين حکم به حبس ابد کاهش يافت. او هنوز هم اتهامات وارده به خود را رد مي‌کند و مي‌گويد تمام اين ماجرا توطئه‌اي عليه خود و دولت موقت بوده است.

به جز مرگ ارنستو چه‌گوارا، مرگ هيچ سياستمدار ديگري نتوانسته است به اندازه مرگ بحث‌برانگيز سالوادور آلنده، نمادي براي سبعيت و در عين حال آرمان‌خواهي جنبش سوسياليستي آمريکاي ‌لاتين دهه‌هاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ميلادي باشد. او که در اصل پزشک بود، نخستين سياستمدار مارکسيستي بود که در آمريکاي‌ لاتين با رأي مردم به قدرت رسيد.
آلنده سوسياليستي ميانه‌رو بود که جناح چپ شيلي را متحد کرد و تا زماني که قدرت را در دست داشت پروژه‌ها و طرح‌هاي بلندپروازانه ملي‌گرايانه‌اي را در پيش گرفت. اقداماتي که موجبات خشم جناح راست شيلي و قدرت‌هاي خارجي را فراهم آورد. در سپتامبر سال ۱۹۷۳، ژنرال پينوشه با همکاري و پشتيباني ايالات متحده حکومت آلنده را برانداخت و حکومت ديکتاتوري خود را بر پا کرد. حکومتي که نزديک دو دهه شيلي را با مشت‌هاي آهنينش اداره کرد و هزاران کشته و تبعيدي بر جاي گذاشت.
روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، نيروهاي ارتش به رهبري پينوشه به کاخ رياست‌جمهوري شيلي يا پالاسيو لاموندا حمله کردند. با وجود حمله سربازان پينوشه به لاموندا، آلنده گفته بود که آنها نخواهند توانست زنده وی دستگير کنند. در همين حين و پيش از اينکه کاخ به تصرف نيروهاي کودتا درآيد، آلنده سخنراني مشهور وداع خود با مردم شيلي را به صورت زنده از راديو انجام داد. او در اين واپسين دقايق حياتش خطاب به مردم شيلي از عشقش به ميهن و ايمان عميق و خدشه‌ناپذيرش به آينده گفت و اظهار داشت که تعهدش به مصالح شيلي اجازه نمي‌دهد راه ساده‌تر را انتخاب کند و پيشنهاد فرار از کشور را بپذيرد؛ همچنین گفت اگر تسليم شود، «خائنين» از آن ابزاري تبليغاتي خواهند ساخت. در حقیقت، از سخنانش اين‌طور برمي‌آمد که قصد دارد تا آخرين قطره خونش بجنگد.
 حوالي ساعت ۱:۵۰ رئيس‌جمهور آلنده به نگهبانان کاخ و تمام کساني که آنجا بودند، دستور داد که تسليم شوند. نگهبانان و ساير افراد از طبقه دوم کاخ تا درب خيابان مورانده به صف ايستادند. آلنده به تک‌تک آنها دست داد و از آنها تشکر کرد که در اين دقايق سخت در کنار او مانده‌اند. او از انتهاي صف شروع کرد و تا بالاي پله‌ها رفت، بعد به سمت تالار استقلال که رفت در شمال شرقي طبقه دوم کاخ بود.
‌همزمان دکتر پاتريسيو گوييون (از کارکنان درمانگاه کاخ رياست‌جمهوري) تصميم گرفت به طبقه بالا بازگردد تا ماسک گاز خود را برای يادگاري بردارد. به طبقه دوم که رسيد، صدايي به گوشش رسید؛ وقتی در تالار استقلال را گشود، رئيس‌جمهور را ديد که با يک تفنگ اي‌کي‌ ۴۷ خودکشي کرده است. دکتر خوزه کويرگا، ارسنيو پوپن، يک عضو کابينه، انريکه اوئرتا، يک مأمور کاخ، دو کاراگاه سازمان امنيت رياست‌جمهوري و چند مأمور گارد رياست‌جمهوري هم کساني بودند که توانستند از طريق در باز در سوي ديگر تالار شاهد لحظه‌ مرگ آلنده باشند يا اينکه لحظه‌اي پس از آن به آنجا برسند. از ميان اين شاهدان، تنها دکتر گوييون بلافاصله پس از وقوع اين اتفاق درباره آن حرف زد و به خودکشي آلنده شهادت داد؛ شهادتي که جز بدنامي و نفرين مردم ارمغاني برايش نداشت. دکتر انريکه پاريس روآ، پزشک مخصوص آلنده هم آن زمان در کاخ بود؛ ولي نه در جایگاه پزشک رئيس‌جمهور، بلکه به ‌عنوان عضوي از کابينه. او هم که به گفته شاهدان ديگر صحنه خودکشي آلنده را ديده بود، شهادتي نداد؛ زيرا بلافاصله پس از تصرف کاخ به دست کودتاچيان اعدام شد. شاهدان ديگر هم تا زمان بازگشت دموکراسي به شيلي و سرنگوني ديکتاتوري پينوشه ساکت ماندند؛ زيرا به گفته خودشان بازگويي ماجراي خودکشي آلنده به اين صورت، جايگاه او را در ميان ملت تنزل داده و از ارزش فداکاري و از جان‌گذشتگي او مي‌کاست و به نوعي بر حقانيت حکومت نظامي پينوشه صحه مي‌گذاشت.
بلافاصله پس از تصرف کاخ رياست‌جمهوري، برنامه‌ريزان کودتا در بيانيه‌اي رسمي که از راديو و تلويزيون اين کشور پخش شد، اعلام کردند که آلنده با استفاده از تفنگ اي‌کي ۴۷ خودکشي کرده است. با اين حال، در سال ۲۰۰۴، پاتريسيو گوزمان، در فيلم مستند خود، سالوادور آلنده، تصويري از جسد آلنده را نشان داد و ادعا کرد وي خود را با يک سلاح کمري کشته است.
 از زمان مرگ آلنده تاکنون، هواداران او همواره بر کشته شدنش به‌ دست نيروهاي کودتا تأکيد داشته‌اند و از نحوه کشتن وحشيانه او داستان‌ها بافته‌اند. فيدل کاسترو چند روز بعد از کودتاي شيلي در سخنراني‌اي خطاب به حدود يک ميليون کوبايي گفت، آلنده در لاموندا در حالي که خودش را در پرچم شيلي پيچيده بود و به سوي سربازان خائن کودتا شليک مي‌کرد، کشته شده است. روايت ديگري هم هست که مي‌گويد، آلنده روي پله‌هاي خارجي کاخ رياست‌جمهوري در حال مبارزه کشته شده است. بعضي‌هاي ديگر هم به تازگي گفته‌اند، او خواسته خودش را بکشد؛ ولي تنها زخمي شده است و بعد يکي از محافظان که خود بعداً کشته مي‌شود، تير خلاص را به او زده است.
در سال‌هاي اخير روايت خودکشي آلنده، در سايه تحقيقات بيشتر و شهادت‌هاي جديد اعتبار و مقبوليت بيشتري يافته است؛ ولي برخي از هواداران، از جمله «فيدل کاسترو» و «گابريل گارسيا مارکز» نويسنده برنده نوبل، هيچ‌گاه چنين چيزي را نپذيرفتند.
اين داستان ادامه داشت تا اينکه حدود پنج سال پيش در پي آغاز تحقيقات جنايي درباره مرگ آلنده و صد‌ها قرباني ديگر ديکتاتوري ژنرال پينوشه، قبر آلنده به‌دستور قوه‌ قضائیه شيلي باز شد و بقاياي جسد او به کار‌شناسان پزشکي قانوني اين کشور سپرده شد و در ‌‌‌نهايت، نتايج رسمي پزشکي قانوني شيلي ثابت کرد که مرگ آلنده خودکشي بوده است و اين پاياني براي چند دهه بحث و جدل شد.


محمدعلي شعباني معروف به دكتر حسيني، بازجو و شكنجه‌گر ساواک، مدير داخلي بازداشتگاه اوين بود و خود در شكنجه و بازجويي زندانيان و متهمان سياسي شركت مي‌جست. او تحصيلات چهارم ابتدایي داشت و  متخصص‌ترين فرد براي شکنجه با زدن كابل بود. وي زنداني را روي دستگاه مخصوص شكنجه «آپولو» مي‌نشاند و كف دست و ساق پاي او را زير گيره‌هاي آن تحت فشار قرار می‌داد و كلاه آهني مخصوصي كه تا گردن زنداني را مي‌پوشاند، روي سر او قرار مي‌داد. آن‌گاه شروع به زدن كابل مي‌‌کرد. سر كابل‌ها افشان بود و موقع اصابت به كف پا، نوك آن روي پا برمي‌گشت و موجب كنده شدن گوشت‌هاي آن مي‌شد. گاه‌گاهي هم با شيئي چوبي يا فلزي ضربه‌اي به كلاه وارد مي‌كرد كه صداي بسيار وحشتناكي در آن ايجاد شده و در گوش زنداني مي‌پيچيد كه فوق‌العاده آزار‌دهنده و شكنجه‌اي فرای ساير شكنجه‌ها بود.
 پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در تاريخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامي كه منزلش محاصره شد، با اسلحه كمري اقدام به خودكشي کرد كه بلافاصله به بيمارستان منتقل شد، اما سرانجام در ۱۳ ارديبهشت ۱۳۵۸ درگذشت.

 محمد درودیان/«افرايم كارش» از محققان و تحليلگران يهودي امور نظامي است كه درباره جنگ ايران و عراق بررسي‌هاي متعددي انجام داده است. 
علل آغاز جنگ از نظر «کارش» اين است که اين جنگ نه ناسيوناليستي و قوم‌مدارانه در تداوم خصومت‌هاي تاريخي اعراب و ايرانيان، بلکه بخشي از مبارزه‌اي ايدئولوژيک به شمار می‌آید که متعاقب وقوع انقلاب اسلامي در ايران پديد آمد. وي انقلاب ايران را به انقلاب فرانسه و روسيه تشبيه مي‌کند و معتقد است، ايران آرمان‌هايي تجديدنظرطلبانه و مخالف وضع موجود داشت و از سوي ديگر ساختار دفاعي ـ نظامي‌اش بر هم ريخته بود. به این ترتيب از يک سو ايدئولوژي انقلاب اسلامي و شعارهاي مخالف وضع موجود، به احساس تهديد درباره شيوع حرکت‌هاي انقلابي در کشورهاي محافظه‌کار منطقه و لزوم محدودسازي و مقابله با آن منجر شد و از سوي ديگر، با تضعيف بنية دفاعي ايران، زمينه براي فرصت‌طلبي عراق به سرکردگی صدام حسين در مقام قدرت منطقه‌اي طالب سلطه در خليج‌فارس مهيا شد و آن کشور را برانگيخت تا جنگي طولاني و همه‌جانبه با ايران آغاز کند.
افرايم کارش در جاي ديگري، با اشاره به اينکه نبايد تلاش‌هاي عراق را براي تجزيه اراضي ايران ناديده گرفت، نوشته است آنچه همگان پذيرفته‌اند، اين است که جنگ ايران و عراق، نتيجة مستقيم انقلاب ايران بود؛ هم بر حسب تهديدي که نسبت به عراق در برداشت و هم به دليل فرصتي که دست داده‌ بود.
وی در بررسي ديگري، درباره منطق تصميم‌گيري عراق براي شروع جنگ بر اساس تغيير روابط راهبردی با ايران از «بازي هدفدار مخلوط» به «بازي بي‌هدف صفر» نتيجه گرفته است که عراق ديگر نمي‌توانست برتري ايران را، که در سال 1975 به رسميت شناخته بود، تحمل کند؛ زيرا شناسايي اين تفوق به حقيقتي محض، يعني سقوط رژيم بعث منجر مي‌شد. در اين اوضاع و احوال عراق ترجيح داد از برتري موقت راهبردی خود بهره جويد و ايران را در برابر واقعيت‌هاي سخت قرار دهد. از نظر نظامي انتخاب زمان حمله به ايران، با توجه به اينکه براي نخستين بار طي ده سال گذشته تعادل قواي نظامي به نفع عراق متمايل شده بود، بهترين انتخاب بود.
نظریه افرايم کارش با تأکيد بر نقش انقلاب اسلامي و تعيين سازوکارهاي آن بر وقوع جنگ، در مقايسه با ساير نظريات برجسته و تا اندازه‌اي متفاوت است. در عين حال، نگرش نظامي ـ استراتژيک افرايم کارش سبب شده است مؤلفه تعادل قوا و تأثيرات تغيير آن را به خوبي ادراک کند. افزون بر اين، تأثير ديدگاه رژیم صهیونیستی بر نگرش وی نسبت به ايران و عراق در مقام دو قدرت منطقه‌اي و تهديدکننده اسرائيل سبب شده است ضمن تأکيد بر چارچوب نظري رقابت ايدئولوژيک و رقابت براي برتري در منطقه، ايران و عراق را به صورت يکسان عامل مؤثر در وقوع جنگ قلمداد کند. به اين ترتيب، منطق حاکم بر تفکر کارش در تعيين انقلاب اسلامي و تأثيرات تغيير تعادل قوا در تصميم‌گيري عراق براي تجاوز به ايران، مؤلفه‌های محوري در نظريه علل وقوع جنگ کارش هستند.